تا غبار از چتر شاه اختران افشانده اند

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده اند

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده اند

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده اند

فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده اند
فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده اند
فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده اند
فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده اند
شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است
شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است
شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است
شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است
هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده اند
هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده اند
هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده اند
هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده اند
رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح
رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح
رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح
رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح
گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده اند
گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده اند
گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده اند
گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده اند
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند
بیست و یک پیکر که از صقلاب دارد خیلتاش
بیست و یک پیکر که از صقلاب دارد خیلتاش
بیست و یک پیکر که از صقلاب دارد خیلتاش
بیست و یک پیکر که از صقلاب دارد خیلتاش
گرد راه خیل او تا قیروان افشانده اند
گرد راه خیل او تا قیروان افشانده اند
گرد راه خیل او تا قیروان افشانده اند
گرد راه خیل او تا قیروان افشانده اند
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان
عاملان طبع جان بر میزبان افشانده اند
عاملان طبع جان بر میزبان افشانده اند
عاملان طبع جان بر میزبان افشانده اند
عاملان طبع جان بر میزبان افشانده اند
تا که آن سلطان به خوان ماهی آمد میهمان
تا که آن سلطان به خوان ماهی آمد میهمان
تا که آن سلطان به خوان ماهی آمد میهمان
تا که آن سلطان به خوان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند
وز برای آنکه ماهی بی نمک ندهد مزه
وز برای آنکه ماهی بی نمک ندهد مزه
وز برای آنکه ماهی بی نمک ندهد مزه
وز برای آنکه ماهی بی نمک ندهد مزه
ابر و باد آنک نمک ها پیش خوان افشانده اند
ابر و باد آنک نمک ها پیش خوان افشانده اند
ابر و باد آنک نمک ها پیش خوان افشانده اند
ابر و باد آنک نمک ها پیش خوان افشانده اند
گر بدی مه بر زمین مرده از بهر حنوط
گر بدی مه بر زمین مرده از بهر حنوط
گر بدی مه بر زمین مرده از بهر حنوط
گر بدی مه بر زمین مرده از بهر حنوط
تودهٔ کافور و تنگ زعفران افشانده اند
تودهٔ کافور و تنگ زعفران افشانده اند
تودهٔ کافور و تنگ زعفران افشانده اند
تودهٔ کافور و تنگ زعفران افشانده اند
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محرور وار
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محرور وار
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محرور وار
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محرور وار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند
تا جهان ناقه شد از سرسام دی ماهی برست
تا جهان ناقه شد از سرسام دی ماهی برست
تا جهان ناقه شد از سرسام دی ماهی برست
تا جهان ناقه شد از سرسام دی ماهی برست
چار مادر بر سرش توش و توان افشانده اند
چار مادر بر سرش توش و توان افشانده اند
چار مادر بر سرش توش و توان افشانده اند
چار مادر بر سرش توش و توان افشانده اند
باز نونو در رحم های عروسان چمن
باز نونو در رحم های عروسان چمن
باز نونو در رحم های عروسان چمن
باز نونو در رحم های عروسان چمن
نطفهٔ روحانیان بین کز نهان افشانده اند
نطفهٔ روحانیان بین کز نهان افشانده اند
نطفهٔ روحانیان بین کز نهان افشانده اند
نطفهٔ روحانیان بین کز نهان افشانده اند
مغز گردون را زکام است از دم باد شمال
مغز گردون را زکام است از دم باد شمال
مغز گردون را زکام است از دم باد شمال
مغز گردون را زکام است از دم باد شمال
کابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند
کابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند
کابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند
کابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند
چشم دردی داشت بستان کز سر پستان ابر
چشم دردی داشت بستان کز سر پستان ابر
چشم دردی داشت بستان کز سر پستان ابر
چشم دردی داشت بستان کز سر پستان ابر
شیر بر اطراف چشم بوستان افشانده اند
شیر بر اطراف چشم بوستان افشانده اند
شیر بر اطراف چشم بوستان افشانده اند
شیر بر اطراف چشم بوستان افشانده اند
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زمرد بر عذارش زان عیان افشانده اند
گرد زمرد بر عذارش زان عیان افشانده اند
گرد زمرد بر عذارش زان عیان افشانده اند
گرد زمرد بر عذارش زان عیان افشانده اند
کاروان سبزه تا از قاع صف صف کرد ارم
کاروان سبزه تا از قاع صف صف کرد ارم
کاروان سبزه تا از قاع صف صف کرد ارم
کاروان سبزه تا از قاع صف صف کرد ارم
صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند
صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند
صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند
صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده اند
باد مشک آلود گوئی سیب تر بر آتش است
باد مشک آلود گوئی سیب تر بر آتش است
باد مشک آلود گوئی سیب تر بر آتش است
باد مشک آلود گوئی سیب تر بر آتش است
کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند
کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند
کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند
کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
نور خود بر یوسف مصر آستان افشانده اند
نور خود بر یوسف مصر آستان افشانده اند
نور خود بر یوسف مصر آستان افشانده اند
نور خود بر یوسف مصر آستان افشانده اند
مهر و مه گوئی به باغ از طور نور آورده اند
مهر و مه گوئی به باغ از طور نور آورده اند
مهر و مه گوئی به باغ از طور نور آورده اند
مهر و مه گوئی به باغ از طور نور آورده اند
بر سر شروان شه موسی بنان افشانده اند
بر سر شروان شه موسی بنان افشانده اند
بر سر شروان شه موسی بنان افشانده اند
بر سر شروان شه موسی بنان افشانده اند
یا روان های فریبرز و منوچهر از بهشت
یا روان های فریبرز و منوچهر از بهشت
یا روان های فریبرز و منوچهر از بهشت
یا روان های فریبرز و منوچهر از بهشت
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند
خسرو مشرق جلال الدین خلیفهٔ ذو الجلال
خسرو مشرق جلال الدین خلیفهٔ ذو الجلال
خسرو مشرق جلال الدین خلیفهٔ ذو الجلال
خسرو مشرق جلال الدین خلیفهٔ ذو الجلال
کاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده اند
کاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده اند
کاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده اند
کاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده اند
پیشکارانش خراج از هند و چین آورده اند
پیشکارانش خراج از هند و چین آورده اند
پیشکارانش خراج از هند و چین آورده اند
پیشکارانش خراج از هند و چین آورده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند
آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند
آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند
آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند
آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند
آستین بر اردشیر و اردوان افشانده اند
آستین بر اردشیر و اردوان افشانده اند
آستین بر اردشیر و اردوان افشانده اند
آستین بر اردشیر و اردوان افشانده اند
تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم
تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم
تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم
تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم
بس که دندان ها ز بیم آن زبان افشانده اند
بس که دندان ها ز بیم آن زبان افشانده اند
بس که دندان ها ز بیم آن زبان افشانده اند
بس که دندان ها ز بیم آن زبان افشانده اند
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند
خون و آتش زان نی چون خیز ران افشانده اند
خون و آتش زان نی چون خیز ران افشانده اند
خون و آتش زان نی چون خیز ران افشانده اند
خون و آتش زان نی چون خیز ران افشانده اند
نی ز آتش سوزد و اینان ز نی های رماح
نی ز آتش سوزد و اینان ز نی های رماح
نی ز آتش سوزد و اینان ز نی های رماح
نی ز آتش سوزد و اینان ز نی های رماح
دشمنان را آتش اندر دودمان افشانده اند
دشمنان را آتش اندر دودمان افشانده اند
دشمنان را آتش اندر دودمان افشانده اند
دشمنان را آتش اندر دودمان افشانده اند
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند
سنگ، خون گرید به عبرت بر سر آن شیشه گر
سنگ، خون گرید به عبرت بر سر آن شیشه گر
سنگ، خون گرید به عبرت بر سر آن شیشه گر
سنگ، خون گرید به عبرت بر سر آن شیشه گر
کز هوا سنگ عراده ش در دکان افشانده اند
کز هوا سنگ عراده ش در دکان افشانده اند
کز هوا سنگ عراده ش در دکان افشانده اند
کز هوا سنگ عراده ش در دکان افشانده اند
عالمی کز ابر جودش در بهار نعمت اند
عالمی کز ابر جودش در بهار نعمت اند
عالمی کز ابر جودش در بهار نعمت اند
عالمی کز ابر جودش در بهار نعمت اند
حاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده اند
حاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده اند
حاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده اند
حاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده اند
خاصگان مریم از نخل کهن خرمای نو
خاصگان مریم از نخل کهن خرمای نو
خاصگان مریم از نخل کهن خرمای نو
خاصگان مریم از نخل کهن خرمای نو
خورده اند و بر جهودان استخوان افشانده اند
خورده اند و بر جهودان استخوان افشانده اند
خورده اند و بر جهودان استخوان افشانده اند
خورده اند و بر جهودان استخوان افشانده اند
از پی پرواز مرغ دولت او بود و بس
از پی پرواز مرغ دولت او بود و بس
از پی پرواز مرغ دولت او بود و بس
از پی پرواز مرغ دولت او بود و بس
دانها کاین نه رواق باستان افشانده اند
دانها کاین نه رواق باستان افشانده اند
دانها کاین نه رواق باستان افشانده اند
دانها کاین نه رواق باستان افشانده اند
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند
تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند
تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند
تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
بر چنین آید ز تخمی کانچنان افشانده اند
بر چنین آید ز تخمی کانچنان افشانده اند
بر چنین آید ز تخمی کانچنان افشانده اند
بر چنین آید ز تخمی کانچنان افشانده اند
گر کمندی وقتی اندر حلق سکساران روم
گر کمندی وقتی اندر حلق سکساران روم
گر کمندی وقتی اندر حلق سکساران روم
گر کمندی وقتی اندر حلق سکساران روم
سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده اند
سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده اند
سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده اند
سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده اند
بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند
بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند
بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند
بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند
در کمر گاه پلنگان جهان افشانده اند
در کمر گاه پلنگان جهان افشانده اند
در کمر گاه پلنگان جهان افشانده اند
در کمر گاه پلنگان جهان افشانده اند
ز آتش تیغی که خاکستر کند دیو سپید
ز آتش تیغی که خاکستر کند دیو سپید
ز آتش تیغی که خاکستر کند دیو سپید
ز آتش تیغی که خاکستر کند دیو سپید
شعله در شیر سیاه سیستان افشانده اند
شعله در شیر سیاه سیستان افشانده اند
شعله در شیر سیاه سیستان افشانده اند
شعله در شیر سیاه سیستان افشانده اند
ابرها از تیغ و باران ها ز پیکان کرده اند
ابرها از تیغ و باران ها ز پیکان کرده اند
ابرها از تیغ و باران ها ز پیکان کرده اند
ابرها از تیغ و باران ها ز پیکان کرده اند
برق ها ز آئینهٔ برگستوان افشانده اند
برق ها ز آئینهٔ برگستوان افشانده اند
برق ها ز آئینهٔ برگستوان افشانده اند
برق ها ز آئینهٔ برگستوان افشانده اند
تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان
تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان
تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان
تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان
کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده اند
کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده اند
کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده اند
کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده اند
از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار
از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار
از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار
از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار
بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده اند
بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده اند
بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده اند
بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده اند
دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند
گر به عهد موسی امت را گه قحط از هوا
گر به عهد موسی امت را گه قحط از هوا
گر به عهد موسی امت را گه قحط از هوا
گر به عهد موسی امت را گه قحط از هوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند
شکر الله کز بقای شاه موسی دست ما
شکر الله کز بقای شاه موسی دست ما
شکر الله کز بقای شاه موسی دست ما
شکر الله کز بقای شاه موسی دست ما
بر شماخی میوه و مرغ جنان افشانده اند
بر شماخی میوه و مرغ جنان افشانده اند
بر شماخی میوه و مرغ جنان افشانده اند
بر شماخی میوه و مرغ جنان افشانده اند
روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند
زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند
زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند
زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند
تا به دور دولت او گشت شروان خیروان
تا به دور دولت او گشت شروان خیروان
تا به دور دولت او گشت شروان خیروان
تا به دور دولت او گشت شروان خیروان
عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند
عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند
عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند
عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند
عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل
عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل
عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل
عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده اند
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده اند
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده اند
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده اند
بر حقند آنان که با عیسی نشستند ار زرشک
بر حقند آنان که با عیسی نشستند ار زرشک
بر حقند آنان که با عیسی نشستند ار زرشک
بر حقند آنان که با عیسی نشستند ار زرشک
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند
آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته اند
آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته اند
آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته اند
آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته اند
پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده اند
پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده اند
پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده اند
پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده اند
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
بر نتیجه سنگ و موم و ریسمان افشانده اند
بر نتیجه سنگ و موم و ریسمان افشانده اند
بر نتیجه سنگ و موم و ریسمان افشانده اند
بر نتیجه سنگ و موم و ریسمان افشانده اند
پیش تیغش کاتش نمرود را ماند ز چرخ
پیش تیغش کاتش نمرود را ماند ز چرخ
پیش تیغش کاتش نمرود را ماند ز چرخ
پیش تیغش کاتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند
جنیان ترسند ز آهن لیک از عشق کفش
جنیان ترسند ز آهن لیک از عشق کفش
جنیان ترسند ز آهن لیک از عشق کفش
جنیان ترسند ز آهن لیک از عشق کفش
دیدها بر آهن تیغ یمان افشانده اند
دیدها بر آهن تیغ یمان افشانده اند
دیدها بر آهن تیغ یمان افشانده اند
دیدها بر آهن تیغ یمان افشانده اند
تازیانش کابل و بلغار دارند آبخور
تازیانش کابل و بلغار دارند آبخور
تازیانش کابل و بلغار دارند آبخور
تازیانش کابل و بلغار دارند آبخور
گرد پی ز آنسوی نیل و عسقلان افشانده اند
گرد پی ز آنسوی نیل و عسقلان افشانده اند
گرد پی ز آنسوی نیل و عسقلان افشانده اند
گرد پی ز آنسوی نیل و عسقلان افشانده اند
مغز گردون عطسه داد و حلق دریا سرفه کرد
مغز گردون عطسه داد و حلق دریا سرفه کرد
مغز گردون عطسه داد و حلق دریا سرفه کرد
مغز گردون عطسه داد و حلق دریا سرفه کرد
زان غبار ره که ایام الرهان افشانده اند
زان غبار ره که ایام الرهان افشانده اند
زان غبار ره که ایام الرهان افشانده اند
زان غبار ره که ایام الرهان افشانده اند
آتش و باد مجسم دیده ای کز گرد و خوی
آتش و باد مجسم دیده ای کز گرد و خوی
آتش و باد مجسم دیده ای کز گرد و خوی
آتش و باد مجسم دیده ای کز گرد و خوی
کوه البرز از سم و قلزم زران افشانده اند
کوه البرز از سم و قلزم زران افشانده اند
کوه البرز از سم و قلزم زران افشانده اند
کوه البرز از سم و قلزم زران افشانده اند
از دو سندان چار دندان زحل درهم شکست
از دو سندان چار دندان زحل درهم شکست
از دو سندان چار دندان زحل درهم شکست
از دو سندان چار دندان زحل درهم شکست
جفته ای کز نیم راه آسمان افشانده اند
جفته ای کز نیم راه آسمان افشانده اند
جفته ای کز نیم راه آسمان افشانده اند
جفته ای کز نیم راه آسمان افشانده اند
دی غباری بر فلک می رفت گفتم کاین غبار
دی غباری بر فلک می رفت گفتم کاین غبار
دی غباری بر فلک می رفت گفتم کاین غبار
دی غباری بر فلک می رفت گفتم کاین غبار
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند
تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
روشنان خاک سیاهش در دهان افشانده اند
روشنان خاک سیاهش در دهان افشانده اند
روشنان خاک سیاهش در دهان افشانده اند
روشنان خاک سیاهش در دهان افشانده اند
کوکب دری است یا در دری کز هر دری
کوکب دری است یا در دری کز هر دری
کوکب دری است یا در دری کز هر دری
کوکب دری است یا در دری کز هر دری
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند
پنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته اند
پنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته اند
پنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته اند
پنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته اند
بر جهان صد نوبر از شاخ امان افشانده اند
بر جهان صد نوبر از شاخ امان افشانده اند
بر جهان صد نوبر از شاخ امان افشانده اند
بر جهان صد نوبر از شاخ امان افشانده اند
تا قلم را مار گنج پادشاهی کرده اند
تا قلم را مار گنج پادشاهی کرده اند
تا قلم را مار گنج پادشاهی کرده اند
تا قلم را مار گنج پادشاهی کرده اند
از دهان مار گنج شایگان افشانده اند
از دهان مار گنج شایگان افشانده اند
از دهان مار گنج شایگان افشانده اند
از دهان مار گنج شایگان افشانده اند
بر لعاب گاو کوهی دیدهٔ آهوی دشت
بر لعاب گاو کوهی دیدهٔ آهوی دشت
بر لعاب گاو کوهی دیدهٔ آهوی دشت
بر لعاب گاو کوهی دیدهٔ آهوی دشت
از لعاب زرد مار کم زیان افشانده اند
از لعاب زرد مار کم زیان افشانده اند
از لعاب زرد مار کم زیان افشانده اند
از لعاب زرد مار کم زیان افشانده اند
ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم
ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم
ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم
ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم
کاب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند
کاب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند
کاب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند
کاب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند
گوئی آندم کز چه مغرب ره مشرق نوشت
گوئی آندم کز چه مغرب ره مشرق نوشت
گوئی آندم کز چه مغرب ره مشرق نوشت
گوئی آندم کز چه مغرب ره مشرق نوشت
میغ بر مهر و زحل بر زبرقان افشانده اند
میغ بر مهر و زحل بر زبرقان افشانده اند
میغ بر مهر و زحل بر زبرقان افشانده اند
میغ بر مهر و زحل بر زبرقان افشانده اند
چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند
چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند
چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند
چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند
اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند
اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند
اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند
اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند
این منم یارب که در بزم چنین اسکندری
این منم یارب که در بزم چنین اسکندری
این منم یارب که در بزم چنین اسکندری
این منم یارب که در بزم چنین اسکندری
چشمهٔ حیوانم از لفظ و لسان افشانده اند
چشمهٔ حیوانم از لفظ و لسان افشانده اند
چشمهٔ حیوانم از لفظ و لسان افشانده اند
چشمهٔ حیوانم از لفظ و لسان افشانده اند
چار جوی و هشت خلدست این که در مدحش مرا
چار جوی و هشت خلدست این که در مدحش مرا
چار جوی و هشت خلدست این که در مدحش مرا
چار جوی و هشت خلدست این که در مدحش مرا
از ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده اند
از ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده اند
از ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده اند
از ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده اند
داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند
تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین
تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین
تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین
تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین
گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند
گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند
گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند
گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند
صولجان و گوی شه باد از دل و پشت عدو
صولجان و گوی شه باد از دل و پشت عدو
صولجان و گوی شه باد از دل و پشت عدو
صولجان و گوی شه باد از دل و پشت عدو
کز کفش بر خلق فیض جاودان افشانده اند
کز کفش بر خلق فیض جاودان افشانده اند
کز کفش بر خلق فیض جاودان افشانده اند
کز کفش بر خلق فیض جاودان افشانده اند
بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار
بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار
بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار
بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار
سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشانده اند
سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشانده اند
سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشانده اند
سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشانده اند